مهیار هامونیمهیار هامونی، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
مهیار هامونیمهیار هامونی، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

مهیار پسر شجاع مامان و بابا

مهیار در 7 و 8 ماهگی

مهیار جان اولین بار در 7ماهگی بدون کمک نشستی سر سری میکنی. هم زمان با هم مچ دستات و پاهات و میچرخونی فک کنم یه جور رقصه  21مرداد 93 هم دو تا دندون خوشگل نیش زد بیرون.هفت ماه و 15 روزت بو د.  البته تو این ماه یه کم هم مریض شدی که مامان و کلی ترسوندی ولی خوب به خیر گذشت.واسه همین آش دندونی تو یه کم دیرتر درست کردم .دفعه اول توی خونه اقوام نزدیک دور هم جمع شدیم ولی آش کم اومد به همسایه ها نرسید مجبور شدم دوباره درست کنم تو 8 ماهگی خیلی کارا یاد گرفتی عزیزم. وقتی 8 ماه و21 روزت بود یعنی 28 شهریور مامان بابا گفتی البته چند بار پشت سر هم میگی.بابابابابا....ماماماماما.29 شهریور  روی مبل نشست...
22 مرداد 1393

مهیار در پنج و شش ماهگی

عزیزم داری روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشی اینجا کتاب کدو قلقل زن و داری میخونی اینجا با مامان جون هستی در شش ماهگی اولین غذا که فرنی بود بهت دادم. اخم نکن تو شش ماهگی خوردن پستونکو شروع کردی ودر 7 ماهگی  پستونک خوردن و ترک کردی ...
22 مرداد 1393

مهیار در سه و چهار ماهگی

پسر گلم تو سه ماهگی ختنه شدی. تو بیمارستان جوادالئمه.توسط دکتر اکبری.با پسر خاله آروین تو یه روز بعد از عمل هم کلی گریه کردی عزیزم.یه جشن کوچولوی خانوادگی دو سه هفته بعدش گرفتیم.   اینم بابا حسین اینم چند تا عکس دیگه.     این عکس و دایی مهدی ویرایش کرده   عکس بالا اولین 13 بدره که تو هم هستی. اینجا با مامان و بابا توی باغ پرندگانیم   (4 ماهگی) اینجا با بغ بغو خوابت برده.اسباب بازی مورد علاقه عافیت باشه ناز مامان ...
12 مرداد 1393

مهیار اولین نوزادی که خودش اسمشو انتخاب کرد:)

انتخاب اسم برامون معضل شده بود هرکسی یه اسم میگفت.اسمایی هم که ما پیشنهاد میکردیم هر دفعه یکی ردش میکرد اسمایی که پیشنهاد شد کسری/بنیامین/رادین/ابراهیم خلیل اله و.... دیگه هرکی میگفت اسمشو انتخاب کردین؟به شوخی میگفتم خودش می یاد انتخاب میکنه از اول اسم مهیارو دوس داشتم ولی بعدش سامیار و دوس داشتم ولی بابایی مهیار و بیشتر دوس داشت. خلاصه به دنیا اومدی ولی هنوز اسم نداشتی.چند روز که گذشت بابایی میخواست بره شناسنامه بگیره.ازم میخواست من انتخاب کنم وقتی انتخاب میکردم یه جورایی مخالفت میکرد. یه دفعه یه چیزی به ذهنم رسید گفتم بزار خودش انتخاب کنه. بابا هم اول تعجب و بعد موافقت کرد .اسمایی که انتخاب کرده بودیم و تو کاغذای...
25 تير 1393

اولین شعری که برات گفتم

وقتی سه ماهه بودی این شعرو برات نوشتن عزیزم.(آخه مامانت یه کم شاعره) عزیزم کوچولو نازم ................خوش اومدی به دنیا تو اینجا توی آغوشم ............منم غرق تماشا   تو میخندی به روی من......منم خیره به لبهات نترس از تاریکی هستم......چشام فانوس شبهات   لالایی میگم و هر شب.......تو می خوابی کنارم کدوم حسه از این بهتر........ که یه فرشته دارم   اگه قصه لولو داره ..........برات ترانه میگم تو دنیایی که گرگ داره ......من از پروانه میگم   تو این سه ماه و چند روزه.......یه حسِ تازه دارم توو وقتایی که آرومی.......بازم دلشوره دارم   ...
22 تير 1393

تولد مهیار در بیمارستان نجمیه تهران

سلام.پسرم برای تو مینویسم مهیار گلم به امید روزی که بزرگ شی و خودت این مطالب رو بخونی.میخوام خاطراتت همیشه برام تازه بمونه .عزیزم با اومدنت به این دنیا به زندگی عاشقونه من و بابا یی زیبایی صد چندان دادی. خیلی برامون مهمی عزیزم. پسرم خدا تو رو بعد از یک سال که منتظر بودم بهمون داد.یادم نمیره روزی که فهمیدم باردارم یه روز اردیبهشتی بود وقتی فهمیدم باورم نمیشد.کلی گریه کردم البته از خوشحالی. دوران بارداری رو با تمام شیرینی ها و سختی هاش گذروندم.هر جا میشستم میگفتم میخوام زایمان طبیعی کنم و کلی از مزایاش میگفتم.ولی خودمونیم آخراش ترس برم داشته بود خدا خدا میکردم دکتر بگه نمیتونی زایمان طبیعی کنی.خلا...
22 تير 1393
1