تولد مهیار در بیمارستان نجمیه تهران
سلام.پسرم برای تو مینویسم مهیار گلم به امید روزی که بزرگ شی و خودت این مطالب رو بخونی.میخوام خاطراتت همیشه برام تازه بمونه .عزیزم با اومدنت به این دنیا به زندگی عاشقونه من و بابا یی زیبایی صد چندان دادی. خیلی برامون مهمی عزیزم.
پسرم خدا تو رو بعد از یک سال که منتظر بودم بهمون داد.یادم نمیره روزی که فهمیدم باردارم یه روز اردیبهشتی بود وقتی فهمیدم باورم نمیشد.کلی گریه کردم البته از خوشحالی.
دوران بارداری رو با تمام شیرینی ها و سختی هاش گذروندم.هر جا میشستم میگفتم میخوام زایمان طبیعی کنم و کلی از مزایاش میگفتم.ولی خودمونیم آخراش ترس برم داشته بود خدا خدا میکردم دکتر بگه نمیتونی زایمان طبیعی کنی.خلاصه یه روز سرد زمستونی که تازه وارد 38 هفتگی شدم درد اومد سراغم تا شب صبر کردم و بعد با مامان محترم و بابایی به بیمارستان نجمیه (که بابای مهربون بعد از کلی تحقیق پیدا کرده بود)رفتیم.خیلی درد داشتم ماما بهم گفت اینجوری باشه نمیتونی تحمل کنی و آخرشم سزارین میشی اگه الان سزارین بشی بهتره منم که از خدا خواسته بعد از مشورت با مامانم وبابات رفتم اتاق عمل.حدود 11:30 رفتم و تو از ساعت 12 نیمه شب گذشته بود که به دنیا اومدی.(یه پسر گردِ گردو) دکتر مهربون و کار بلدت خانوم سیمین سلخی بود.(دستش درد نکنه)
روز جمعه هم همه(خاله هاو دایی ها مامان بزرگا وعمه و عمو)اومدن ملاقاتی و تولدتو تبریک گفتن.
وزن تولد:3160 ماشالاااااااااا
قد :50 س م
مهیار اینجا 1 روزشه.قربونش برم